گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 10 ماه سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

همکاری

داشتم بافتنی می بافتم و بچه ها هم با کاموای من سر گرم بودن. دیدم دیگه کاموا به آزادی نمیاد توی دستم دیدم اردلان همه کاموا را باز کرده و خودش را بهش پیچیده. هرچی صداش کردم نیامد؛ منم می ترسیدم میل را بزارم زمین بچه ها بردارن یا با خودم ببرم بره یه وقتی توی چشمشون .  خلاصه بدون اینکه به کسی نگاه کنم گفتم دست اردلان را بگیر کمک کن بیادش. دیدم ارشیا و ارسلان هر کدوم یه دست اردلان را دو دستی دارن می کشن اردلان هم  می خنده و فکر می کنه بازیه. منم نتونستم جلوی خندم را بگیرم که بچه ها دستاش را رها کردن و همه باهم  خوشحال شدم که باعث ناراحتی اردلان نشدیم . البته بچم جنبش خیلی بالایه. ...
18 دی 1393

کشف بازی

خیلی دوست دارم با بچه ها بازی هایی انجام بدم که هم جذاب باشن و هم یکی از قوای بچه ها را تحریک کنه. مثلا تازگی به بچه ها شکلات کاکائو می دهم قبلا به هیچ عنوان حاضر به دادن هیچ نوع شکلاتی نبودم حتی شکر هم استفاده نمی کردم و بیشتر براشون از عسل استفاده می کردم. اما از وقتی پروژه شروع شده برای تشویق شکلات می دهم اما چه شکلاتی ؟ باورتون میشه ؟ شکلات چیپسی اونم خیلی ریزش.  مامان مردم آزاری نیستم . هدف داره : 1. سرشون گرم میشه  2.انگشتاشون مهارت پیدا می کنه   3.شکلات کمی می خورن دیدین عروسکای آویزی یه چسبکی سرشون داره ؟ من از اونها استفاده کردم و به دیوار می چسبوندم و بچه ها می کندن. کم کم یاد گرفتن خودشون بچسبونن اما ارشیا...
18 دی 1393

خداحافظی ارسلان

جمعه خونه مامانم بودیم . موقع رفتم خیلی طول می کشه که حاضرتون کنیم . توی خونه اتاق بابایی هم با وجود اینکه همیشه درش را می بندیم بازم از دست شما در امان نمونده و اینبار چک و پولهاش را ریخته بودین وسط. ارسلان کلا کسی را جز من و باباش و داداشهاش بوس نمی کنه حتی بوس هم نمی فرسته ولی ارشیا خیلی بوس می کنه و اردلان گاهی. موقع رفتن دید ما طولش می دیم . داشتم وسایلتون را جمع می کردم که تمومی هم نداشت . دیدیم ارسلان رفت در اتاق بابایی را بست و بدو بدو بابایی را بوس کرد و رفت سمت در خروجی و بای بای کرد. آخه ما همیشه در را می بندیم ولی همیشه بچه ها سعی دارن مانعش بشن. بابام همیشه موقع خداحافظی بچه ها را می بوسه. و همیشه از همون در بی...
15 دی 1393

دوستون دارم

یادم میاد از وسواسهایی که داشتم .   حالم خوب نبود نمی تونستم از جا بلند شم . فقط چند روز بود که متولد شده بودین . با اسرار می گفتم شیشه شیر و سر شیشه اش قبل از استفاده باید هر بار  آب جوش بگردونین. یه بار بابا گفت از آب شیر که در حد جوش بود استفاده کرده منم با نگرانی گفتم فقط آب جوش .  یادم هست اسهال شده بودین و سوخته بودین . دو ماه داشتین . منم دست تنها . مدام هم باید پوشک عوض می کردم و چرب می کردم دیدم فایده نداره یه عالمه پارچه نخی که کنار داشتم آوردم و تیکه تیکه کردم که زیرتون می گذاشتم و باز گذاشته بودمتون که سوختگیتون بهتر بشه . مامانه آمدن خونمون کمک . از پارچه های کهنه ای که تازه خریده بودیم استفاده می کردن می گف...
15 دی 1393

کنجکاوی ارسلان

گفتم که روز سه شنبه که من با ارسلان و اردلان تنها بودم بردمشون پارک نزدیک خونه که با رفت و برگشت اونم پیاده و پا به پای بچه ها دو ساعت تمام طول کشید . معمولا وقتی با بچه ها می ریم پارک نیمی از وقت بچه ها به تماشای بازی بچه ها بزرگتر می گذره . خیلی کنجکاون و بچه ها را نگاه می کنن. ارسلان خیلی دوست داره از پله ها بره بالا و سر بخوره اما چون پله ها کثیفن و ارسلان هم نمی تونه بدون کمک دست بالا بره اجازه نمی دم یا نهایتا خودم هم میرم و دستاش را می گیرم که بتونه بره بالا. اردلان سمت جوی کنار زمین بازی می رفت که دویدم که نیفته تا روم را برگردوندم دیدم که ارسلان از غفلتم استفاده کرده و سه چهارتا پله رفته بالا. منم دلم سوخت گفتم بذارم تجربه ...
15 دی 1393

پیشرفت پروژه

خیلی سخت نگرفتم اما با توجه به تحقیقات انجام شده شما آمادگیش را دارین. وقتی توی آشپزخونه هستم ، شما دوتا (اردلان و ارسلان) هم با من هستین و از کمر لخت می کنم و یکم می ذارم روی قصری و بقیه ش را هم بازی می کنین و آموزش می بینین و منم با خیال راحت به کارهای آشپزخونه می رسم . البته آشپزخونه چون اپن نیست خوب گرمه . دیگه خبری هم از کنجکاوی زمان تعویض پوشک نیست براتون عادی شده و موقع تعویض پوشک می گم دستا بالا شما هم دستتون را می برین بالای سرتون. از شورت آموزشی چسبی هم گاهی استفاده می کنم. گاهی هم توی خونه از کمر لخت هستین و آموزش می بینین . نتیجش این شد که جیش را به لحجه خودتون می گین و شلوارتون را می کشین جلو. اما وقت می پرسم بدون تو...
14 دی 1393

این روزها

اردلان عزیزم که یکشنبه رفت خونه مامانه و دوشنبه شب برگشت وقتی آمد خواب بود ولی وقتی بیدار شد داداشی ها بوسه بارونش کردن  بابایی(پدرشوهرم) که ساعت 6 صبح می خواستن برن مأموریت ساعت یک صبح با جیغ اردلان سراسیمه از خواب می پرن و اردلان هم فقط روی شونه ایشون آروم داشته و از بغلشون پایین نمیومده. البته ما که عادت داریم گاهی از این بلاها سر باباشون هم میاره و بغل من نمیاد  اما من بیشتر به خلق و خوی بچه آشنایی داریم چون خودش و مامانه را هم خیس کرده بوده تا عوض شده دیگه قهرم کرده بوده. به قول این روزهای ما مامانه گفتن سه شنبه چک برگشتی خودم را بیارین(ارشیا)   آخه ارشیا وقتی نوزاد بود تا چهارماه...
11 دی 1393

رأی می خوایم

دوستان آمار بازدید وبلاگ خوبه اگه همه رأی بدن ما به یه جایی می رسیم پس لطفا گوشی ها بالا رأی بدین خصاصت هم نکنین دیگه یه اس ام اس این حرفها را نداره .  البته از خیلی از دوستان که رأی دادن و برامون رأی های دیگری هم جمع کردن کمال امتنان را داریم. ...
11 دی 1393